عمومي مروري بر زندگي و سيره شهيد حاج سيد مجتبي علمدار
 حاج سيد مجتبي علمدار در اوايل دي ماه سال ۱۳۷۵ به دليل جراحت شيميايي روانه بيمارستان شد و بعد از يك هفته بي هوشي كامل هنگام اذان مغرب روز يازدهم دي ماه نماز عشق را با اذان ملكوتيان قامت بست و به ياران شهيدش پيوست.... 22 دي 1389-10:51:07 ادامه مطلب |
|
|
عمومي قطره خون/ نگاهي به زندگي سراسر افتخار شهيد محمود كاوه
 راه كه ميرفت، همه يك جوري نگاهش ميكردند. يكي سر تكان ميداد، يكي قربان صدقهاش ميرفت، يكي آه ميكشيد، يكي تحمل نميآورد و بلند ميشد زود ميرفت، يكي حرف توي حرف ميآورد تا ردي گم كرده باشد، يكي ميگفت چرا همهاش راست راست جلو چشم من راه ميروي؟ يكي ميفرستادش دنبال نخود سياه، ميگفت برو نان بخر و برگرد.... 22 دي 1389-10:40:07 ادامه مطلب |
|
|
گفتگو پرواز شبانه براي نجات فرماندهان؛ گفتوگو با يك خلبان هوانيروز در عمليات كربلاي 5
 يكي از خلبانان هوانيروز در «عمليات كربلاي 5» كه خلبان بالگرد 214 بوده است در خاطرهاي روزهاي حماسه و ايثار را بازگو كرد.
سرهنگ اردشير كريمزاده ميگويد: در اين عمليات من خلبان هليكوپتر 214 بودم. وظيفه اين هليكوپتر،تخليه مجروحين، امور نجات خلبانان و انتقال نيرو و تجهيزات به مناطق مختلف است.ما در حين عمليات كربلاي 5 وظيفه داشتيم مجروحان را از پشت جهبه به بيمارستان صحرايي امام علي (ع) كه در نزديكي شهر آبادان مستقر بود، منتقل و از آنجا به بيمارستان گلستان اهواز برسانيم.... 22 دي 1389-10:32:34 ادامه مطلب |
|
|
خاطره با گزارشگر راديو در عمليات كربلاي 5
 خبرهاي عمليات را براي ساعت دو راديو مخابره كردم. اكيپهاي خبرنگاران و فيلمبرداران را هم توجيه و به منطقه اعزام كردم. ديگر كار چنداني در قرارگاه نداشتم. دلم سخت هواي منطقه عملياتي را كرده بود.
آن چه خواهيد خواند خاطرات يك گزارشگر راديو است از عمليات كربلاي 5:... 22 دي 1389-10:15:51 ادامه مطلب |
|
|
خاطره كربلاي 5 به روايت «شفيع شكوهي»/ با كفش هاي گران قيمت در شلمچه
 عادت داشتم و در هر مكان و عملياتي كه باشم جوراب و كفشم نو باشد. وقتي ميرفتيم عمليات والفجر 4، در سنندج، براي يك كتاني چيني چهارصد تومان دادم.آن زمان هم كه زخمي شده بودم كفش تايگو به پا داشتم. آن را از تهران هزار و دويست تومان خريده بودم.... 22 دي 1389-09:40:10 ادامه مطلب |
|
|
يادداشت در سوگ حاج علي علمالهدي (جانشين دفتر فرمانده كل قوا)/ مردي بزرگ؛ اما خاموش
 چقدر سخت است كه بداني چه بايد بنويسي، اما نداني چگونه آن را بنويسي؛چگونه به مردم بگوييم حاج علي ساده زيست و تا آخرين نفس از انجام تعهدات شانه خالي نكرد و بي نام و نشان خط ولايت را از سال 42 تا آخرين لحظه دنبال كرد.... 22 دي 1389-09:58:26 ادامه مطلب |
|
|
خاطره كربلاي 5 به روايت «احمد دهقان»/ تا ميتونيد به تانكها نزديك شويد
 برادر بخشي معاون گردان سر رسيد.در ميان ستون آهسته نام مرا صدا كرد. جلو رفتم.او با همان لحن هميشگياش گفت: كار امشب گردان به شما بستگي داره. سعي كنين تا اونجا كه ميتونيد به تانكها نزديك بشيد و بعد شليك كنيد.... 22 دي 1389-09:40:10 ادامه مطلب |
|
|
خاطره خواندني سردار عمليات كربلاي 5 «شهيد غلامرضا كيانپور»؛ فرماندهاي كه خود را راننده آمبولانس معرفي كرده بود
 همرزم شهيد «غلامرضا كيانپور گفت»: اين شهيد بزرگوار به خانوادهاش گفته بود راننده آمبولانس است و مادرش گريه ميكرد و ميگفت «تا امروز نميدانستم فرزندم فرمانده عمليات است».
شهيد غلامرضا كيانپور در سال 1340 در خانوادهاي متدين در كرج به دنيا آمد و پدر و مادرش به دليل عشق و ارادت به حضرت ثامنالائمه (ع)، نام اين مولود را «غلامرضا» نهادند.... 22 دي 1389-09:08:54 ادامه مطلب |
|
|
خاطره نگاهي به «آنچه اتفاق افتاد»/آن سه نفر
 وقتي سربازان ما سنگر و خاكريز مي ساختند، صداي عجيبي حواس آن ها را به خود جلب مي كند. ترس و وحشت از اين صداها كه از پشت سر مي آمد، اوضاع را بد كرد. با عجله به نيروها فرياد زدم: «سنگر بگيريد... سنگر بگيريد» با قرارگاه لشكر دهم تماس گرفتم: «تيمسار! از پشت سر صداهاي عجيبي به گوش مي رسد. به احتمال قوي از طرف ايراني هاست.»... 21 دي 1389-09:22:49 ادامه مطلب |
|
|
عمومي مرور بر زندگي شهيد دكتر احمد هجرتي
 احمد در روز سي و يكم ارديبهشت ماه 1334 در شهرستان اردبيل به دنيا آمد.پدرش «محمد قلي هجرتي» و مادرش «خانم باجي صادقي» نام داشتند.
او دوران كودكي را در زادگاهش سپري نمود و در سن 7 سالگي وارد مدرسه شد.... 21 دي 1389-09:22:51 ادامه مطلب |
|
|
|