عمومي سي نكته از سردارشهيد عاصي زاده
 همواره آرزو داشتم فرزندم همچون مولايش ابوالفضل العباس (ع) باشدو فضايل بارز برجسته آن حضرت چون شجاعت و ايثار و فداكاري داشته باشد به همين خاطر ايشان را عباس صدا مي زدم و سرانجام اين چنين شد به طوري كه آوازه شجاعت و دلاوري او همواره زبانزد همرزمانش بود و عاقبت همچون حضرت عباس (ع) علمدار صحراي كربلا در راه محبوبش به آرزوي ديرينه خود كه همان شهادت بود دست يافت.... 7 آبان 1391-10:56:37 ادامه مطلب |
|
|
خاطره چهل سانت بيشتر نميشد!
 از دوره مدرسه صدايش ميكرديم «كريم چهلسانتي». از بس قد و قوارهاش كوچك بود. خمپاره كه آمد، شهيد كه شد، واقعاً چهل سانت بيشتر نميشد.
بخشي از خاطرات خواندني دفاع مقدس مربوط است به رزمندگان نوجوان، آن دستهاي كه خيليهاشان در اولين اقدامشان براي ثبت نام اعزام به جبهه، دست رد به سينهشان ميزدند آن هم به خاطر جثه كوچك و سن كمشان.... 7 آبان 1391-10:38:24 ادامه مطلب |
|
|
خاطره وقتي در اسارت معني «حرس الخميني» را فهميدم
 بعد از اينكه توسط نيروهاي بعثي به اسارت درآمدم، سؤال تازهاي مطرح شد كه بعداً برايم خيلي جالب بود؛ سؤال اين بود «انت حرس خميني؟»
طنز و خنده در اسارتگاههاي بعثيها سلاح كوبنده اسراي ايراني عليه دشمن بعثي بود؛ اين حربه در تضعيف روحيه دشمن و همچنين شكست غرور افسران بعثي كاربرد فراواني داشت.... 7 آبان 1391-10:38:21 ادامه مطلب |
|
|
عمومي به ياد شهيد «محمدرضا وطني»/ فوتباليستي كه خود را بورسيه جبهه كرد
 ديپلمش را كه گرفت، در كنكور شركت كرد و براي بورسيه هندوستان پذيرفته شد. اما جنگ شروع شده بود و محمدرضا حال و هواي جبهه را به درس خواندن بيدردسر در هند ترجيح داد.
شهيد «محمدرضا وطني» در تاريخ 7 مرداد 1361 در منطقه كوشك و در عمليات رمضان لباس بهشتيان را بر تن كرد. او يكي از فوتباليستهاي به نام قائمشهر نيز بوده است؛ به طوري كه بعد از شهادتش ورزشگاه اين شهر را به نام شهيد وطني نامگذاري كردند.... 7 آبان 1391-10:15:15 ادامه مطلب |
|
|
عمومي رزمندگان ايراني و مجاهدان عراقي چگونه در «جنگال» گرد هم آمدند
 يكي از مهمترين گروهها و واحدهاي عملياتي در دوران هشت سال دفاع مقدس، معاونت اطلاعات و عمليات تيپها و لشگرها بود كه در قالب گروههاي چند نفره و رصد مكالمات نيروهاي عراقي، نقش بسزا و تعيينكنندهاي در پيروزيهاي نيروهاي نظامي كشورمان داشت. در كنار نيروهاي اطلاعات و عمليات ايراني تعدادي از برادران مجاهد عراقي نيز اطلاعات با ارزشي از وضعيت نظامي ارتش عراق در اختيار نيروهاي ما قرار ميدادند.... 7 آبان 1391-10:15:49 ادامه مطلب |
|
|
خاطره پسرخالههاي اطلاعاتي
 يك شب در قضاياي سوسنگرد بوديم كه خدابيامرز آقاي حسن باقري با يك جوان آمد، گفت «اين پسر خاله من است».
يك شب در قضاياي سوسنگرد بوديم كه خدابيامرز آقاي حسن باقري با يك جوان آمد، گفت «اين پسر خاله من است». يعني برادر را به عنوان پسرخاله معرفي كرد. آقاي محمدباقري هم بسيار جوان و صورتش مو درنياورده بود.... 7 آبان 1391-09:59:51 ادامه مطلب |
|
|
روايت خمپاره عمل نكردهاي كه از بدن شهيد بيرون آورديم
 شروع كرديم به جستجو ميان پيكر شهدا بلكه پلاك يا كارت شناسايى از آنها بيابيم؛ دكمههاى لباس سپاه او را كه باز كرديم، متوجه يك گلوله عمل نكرده خمپاره 60 ميليمترى شديم كه مستقيم بر روى بدن او اصابت كرده بود.
يكى از روزها در اطراف ارتفاع 112 فكه و منطقه عملياتي «والفجر يك»، خاكها را به دنبال شقايقهاى پنهان مىكاويديم،... 7 آبان 1391-09:58:06 ادامه مطلب |
|
|
خاطره ماجراي انگشتي كه در زندان بعثيها قطع شد
 ساعت هشت صبح نگهبان برايمان صبحانه آورد و گفت: بخوريد. من گفتم: من نميخورم، عمل دارم. نگهبان گفت: امروز از اينجا منتقل ميشويد صبحانهات را بخور. با ناراحتي صبحانه خوردم و سپس به همراه دوستان سوار ماشين شديم.
روزهاي اسارت علاوه بر اينكه به دليل دوري از وطن و خانواده و ... سخت و دشوار بود.... 7 آبان 1391-09:50:33 ادامه مطلب |
|
|
خاطره اتوشويي كجاست؟
 لحظهاي آتشبازي قطع نميشد. از زمين و آسمان مثل نقل و نبات گلوله ميباريد، فرصت نفسكشيدن نبود. هركس هركجا ميتوانست پناه ميگرفت، ولو به اينكه خودش را روي زمين بيندازد و سرش را ميان دو دست پنهان كند.... 6 آبان 1391-10:16:30 ادامه مطلب |
|
|
خاطره ان الصلوه تنها....
 نه اينكه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلكه گاهي همينطوري، به قول خودش براي خنده، ويرش ميگرفت و بعضي از بچههاي ناآشنا را دست به سر ميكرد. ظاهراً يكبار همين كار را با يكي از دوستان طلبه كرد. وقتي صداي اذان بلند شد،... 6 آبان 1391-10:16:05 ادامه مطلب |
|
|
|